گلایه نمی کنم گلم ...
فقط یه خورده می خوام درد دل کنم ...
میدونی ...
دنیای عجیبی شده ...
قبل ها ، مردم از دروغ و ریا و تزویر و فریب می ترسیدن ...
امروزه از صداقت و درستکاری و یکرنگی و محبت می ترسن ...
اینقدر که ما آدمها بد شدیم ...
اگه یکی هم پیدا بشه که قلبش از آینه باشه ...
که معنی عشق و محبت را بدونه ...
که صادق و پاک و بی آلایش باشه ...
ازش می ترسیم ...
می گیم نکنه ریگی به کفش داره ...
یا دور و برش نمی ریم ، یا طردش می کنیم ....
یا دلشو می شکنیم ...
یا می گیم خودتو اثبات کن ...
آخه چی را اثبات بکنه بد بخت ...
عشق و محبتشو...
صداقت و پاکیشو ...؟
درستی و نجابتشو ...؟
دل صاف و بی آلایششو ...؟
دنیای عجیبی شده ...
تو این زمونه ...
باید دوست داشتن و محبت را هم اثبات کنی ...
خورشید را انکار می کنیم ...
می گیم اثباتش کن ...
آخه گل من ...
مگه نشنیدی که از قدیم گفتن...
آفتاب آمد دلیل آفتاب ...
بیان باور کنیم که هنوز هم هستن آدمهائی ...
که دلشون دریاست ...
که زندگیشون به زندگی دیگرون وصله ...
و شادیشون هم به شادی دیگرون ...
بادیدن یه لبخند دنیاشون پر از زیبائی میشه ...
و با دیدن غم کسی ، روزگارشون سیاه ....
تو را خـدا ، اگه به یکی ازاینها برخوردیم ...
اذیتشون نکنیم ...
دلشون را نشکنیم ...
صداقتشون را زیر سئوال نبریم ...
اینها همه سرمایشون دلشونه ...
بخدا گناه دارن...
نمی دونم چرا ...
ما آدما اینقدر بد شدیم ...
واقعا نمی دونم چـــــــــــــــــــــــرا...؟
.
.
.
وای عجب کاری به دستم داد ....دل
هم شکست و هم شکستم داد ...دل