دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۱ 18:21
این پست شعر نیست ...دکلمه هم نیست ...
خاطره هم نیست ...
روزمرگیه ...
حرف دله ...
اینا واگویه است ...
واگویه هائی که هر روز و هر ساعت و هر نفس ...
با خودم زمزمه میکنم ...
اینها را بیشتر برای دلم نوشتم ...
نمی خواستم منتشرشون کنم ...
ولی به اصرار یکی از آجیام که ازم خواسته بود که
آخرین نوشته هامو براش بفرستم ...
مجبور شدم منتشرش کنم ...
میزارمش توی ادامه مطلب ...
رمز هم نداره ...
هر کسی دلش خواست بره بخونه ...
چون ممکنه حرفهای دلتنگی یه مرد منتظر زیاد براتون جالب نباشه ..
اینها را کسی می فهمه و درک می کنه که معنی انتظار را بدونه ...
پس اگه با انتظار غریبه نیستی ...منتظر نگاه سبزت هستم ...
ط§ط¯ط§ظ…ظ‡ ظ†ظˆط´طھظ‡
پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۱ 22:6
از غم توی چشمات
در به دری می بینم
با مجنونهای عالم
همسفری میبینم
یه چیزی مثل عشقه
که با تمام قدرت
می زنتم زمینم
اون غم توی چشمات
همسفر یه عمره
همسفر یه راهه
راهی که فرق نداره
که به ته یه چاهه
یا که سفر به ماهه
یه عمر چیه
یه روزش
یه ساعتش
یه لحظش
از سر ما زیاده
وقتی که چشم به چشمات
زل می زنم میدوزم
حس میکنم آتیشم
گر میگیرم
می سوزم
اون غم توی چشمات
یه غزله
یه واژست
یه عشق کهنه ای که
توی یه شعر تازست
اون غم توی چشمات
قصه برد و باخت نیست
خراب که شد کی ساخت نیست
یه جوریه که " مــــــــــردن "
بیشتر خوبه تا " بــــــــردن "
"مسعود فردمنش"
سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱ 20:28
چندوقته
هر اتوبوسی میاد ...
یکی از صندلی هاش خالیه...
هر قطاری که میرسه ...
یکی از کوپه هایش خالیه....
سینمای شهرمون پر از تماشاچی...
ولی بازم اونجا دوتا صندلی کنار هم خالیه ...
پارک شهر...ازدحام جمعیت ...
بعد از ظهر یه روز تعطیل ...
یه نیمکت گوشه پارک خالیه ...
دوتا تاب کنار هم خالیه ...
اون گوشه یه الاکلنگ خالیه ...
کافی شاپ ...یه شب سرد زمستونی و چندین میز دو نفره و چشمهای عاشق بهم زل زده ...
یه گوشه دنج و خلوت ...دو تا صندلی روبروی هم خالیه ...
یه کنسرت بزرگ ...توی شهر...
هزاران تماشاچی ...
اون وسطها ...روی سکو...
بین جمعیت ...یه جائی اندازه دو نفر خالیه ...
یه شب پائیزی ... بعد از بارون ...
توی یه خیابون تاریک و طولانی ...
زیر نور ماه ...جای پای دونفر خالیه ...
تو حرم امام رضا (ع) ...
روبروی گنبد طلائیش ...
یه گوشه دنج زیر پنجره فولاد ....
جای دو نفر خالیه ...
کنار دریای شمال ...
هنگام طلوع خورشید ...
روی ماسه های کنار ساحل ...
جای نشستن دو تا عاشق کنار هم خالیه ...
توی جنگلهای شمال ...
کنار یه رودخونه ساکت و آروم ...
یه نشیمنگاه دو نفره کوچولو خالیه ...
توی پیاده رو خیابون ...
شبهای قبل از عید ...
توی اون همه شلوغی و شور و شوق
انتخاب لباس نو و خریدن آجیل ...
جای یه نفر که دستمو عاشقونه گرفته
و با شوق منو دنبال خودش
از این مغازه به اون مغازه می کشونه خالیه...
لحظات سال تحویل...
کنار سفره هفت سین ...
کنار قران و ماهی و سبزه ...
توی آینه سر سفره ...
کنار تصویر من ...جای یه نفر خالیه ...
اون گوشه دلم ...
روی نیمکت کهنه خاطراتم ...
جای یه نفر خالیه ...
هنگام
اذون مغرب ...
سر سفره افطار رمضون ...
کنار دستام که برای دعا به آسمون بلند شده ...
جای دو تا دست خالیه ...
وقتی عازم سفر میشم ..
جلوی در خونه ...جای یه نفر با یه کاسه آب خالیه ...
وقتی از سر کار میام خونه ...
و بلند سلام میکنم ...
جای یه نفر که جواب سلامم را به گرمی بده خالیه ...
روی گونه هام ...وقتی غم دارم ..وقتی دلتنگم...
واسه پاک کردن اشکام ...جای دو تا انگشت خالیه ...
روی لبام ...وقتی از حرارت عشق ...
مثل خورشید داغ داغ میشه ...
جای لبای یکی خالیه ...
زیر سرم ...وقتی غم دارم ...
جای شونه یکی خالیه ...
روی موهام ...شبا وقت خواب ...
جای دست های نوازشگر یکی خالیه ...
توی کوره راه زندگی ...
وقتی پشت سرم را نگاه میکنم ..
کنار رد پاهام ...رد پای یه نفر خالیه ...
روی تختم ...شبها وقت خواب ...
کنار من ...جای یه نفر خالیه ...
وقت هق هق گریه های شبونه ...برای آروم گرفتن دلم ...توی آغوشم ...
جای آغوش گرم یه نفر خالیه ...
این روزا ...هر طرف را نگاه میکنم ...
انگاری توی چشمام ...
جای یه نفر خالیه ...
یه نفری که باید باشه و نیست ....
تو که نیستی ....انگار " همه دنیا خالیه "
واااااااااای که این روزها...
" چقدر جات خالیه "
" واگویه های رسول "