زنده شدن را تجربه کردم ...
و مردن را ...
آنگاه که می آمدی...
و آنگاه که می رفتی ...
چه تــــآوان سنگینی داره...
کم زندگی مرا نمایش بدهید..
تابوت برای من شفارش بدهید..
باید بروم گور خودم را بکنم
لطفا دو سه خط ،مرگ مرا کش بدهید ..
نمی دونم چرا ..؟
این روزها ..
در جواب کسانی که حالم را می پرسن ..
تا میخوام بگم ..
خوبم..
اشک از چشام سرازیر میشه...
خوبم ...
فقط می خواستم قلبمو خونه تکونی کنم ...
کمی گرد و خاک خاطراتت رفت تو چشمم .
تو چشمات مال من نیست و...
نگات دنبال من نیست و....
چشات رو دزدکی دیدم....
تو قهوه ات فال من نیست و....
نمی دونی ..دیگه حالی...
توی احوال من نیست و....
نمی دونی....
تو از من دلخوری اما ...
این ها اشکال من نیست و....
از اون وقتی که هیچ گوشی....
دیگه اشغال من نیست و....
نه تو ، نه هیچ کس دیگه....
تو استقبال من نیست و....
نمی دونی....
توو قلب تو دیگه جایی....
واسه امثال من نیست و...
یه ذره دلخوشی حتی....
توی اقبال من نیست و....
بهارش این جوری باشه ...
نه امسال ، سال من نیست و...
نمی دونی ، نمی دونی ، نمی دونی...
(خاطره ای بجا مونده از سالهای نه چندان دور ...ولی افسوس ...)
غریبه من ...
نمی دونی با نگات چه آتشی به جانم افکندی ...؟
نگاه معصومانه ات قیامتی در دلم بر پا کرد ...
گوئی از درون فر ریختم ...
گوئی به دنیای غریبی پا نهادم که سابق ندیده بودم ....
نمی شناختم ...
نمی فهمیدم ...
.
.
.
راستی غریبه ....
نمی دونم چطور نشانی خانه ات را گم کرده بودم ...؟
تو که تنها به اندازه بلندای یک سایه چنار با من فاصله داشتی ...
به اندازه سه پلاک آبی تمنا ....
به اندازه سه دیوار کوتاه و بلند نیاز ...
به اندازه یک نگاه ...
وبه نزدیکی یک سلام ...
.
.
.
چطور ممکن است که تو باشی ...
ومن تا این حد ...
وبه اندازه تمام آدمهای دنیا تنها باشم ...
.
.
.
و اینک درمانده ام از دست خویش ...
بی قرارم ...
بی نشانم ...
و تو ای غریبه ...
نگاهم کن ...
قرارم ده ...
در کنج دلم ، مهر کسی خانه ندارد ....
کس جای در این کلبه ویرانه ندارد ...
دل را به کف هر که نهم ، باز پس آرد ...
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد....
چقدر ســــخـــت اســـت ... وقتـــي از شـــدت بـــغـــض... گـــلـــو درد بگـــيري.... و هـــمـــه بگـــويـــند... لبـــاس
گـــرم بـــپـــوش ...
گلایه نمی کنم گلم ...
فقط یه خورده می خوام درد دل کنم ...
میدونی ...
دنیای عجیبی شده ...
قبل ها ، مردم از دروغ و ریا و تزویر و فریب می ترسیدن ...
امروزه از صداقت و درستکاری و یکرنگی و محبت می ترسن ...
اینقدر که ما آدمها بد شدیم ...
اگه یکی هم پیدا بشه که قلبش از آینه باشه ...
که معنی عشق و محبت را بدونه ...
که صادق و پاک و بی آلایش باشه ...
ازش می ترسیم ...
می گیم نکنه ریگی به کفش داره ...
یا دور و برش نمی ریم ، یا طردش می کنیم ....
یا دلشو می شکنیم ...
یا می گیم خودتو اثبات کن ...
آخه چی را اثبات بکنه بد بخت ...
عشق و محبتشو...
صداقت و پاکیشو ...؟
درستی و نجابتشو ...؟
دل صاف و بی آلایششو ...؟
دنیای عجیبی شده ...
تو این زمونه ...
باید دوست داشتن و محبت را هم اثبات کنی ...
خورشید را انکار می کنیم ...
می گیم اثباتش کن ...
آخه گل من ...
مگه نشنیدی که از قدیم گفتن...
آفتاب آمد دلیل آفتاب ...
بیان باور کنیم که هنوز هم هستن آدمهائی ...
که دلشون دریاست ...
که زندگیشون به زندگی دیگرون وصله ...
و شادیشون هم به شادی دیگرون ...
بادیدن یه لبخند دنیاشون پر از زیبائی میشه ...
و با دیدن غم کسی ، روزگارشون سیاه ....
تو را خـدا ، اگه به یکی ازاینها برخوردیم ...
اذیتشون نکنیم ...
دلشون را نشکنیم ...
صداقتشون را زیر سئوال نبریم ...
اینها همه سرمایشون دلشونه ...
بخدا گناه دارن...
نمی دونم چرا ...
ما آدما اینقدر بد شدیم ...
واقعا نمی دونم چـــــــــــــــــــــــرا...؟
.
.
.
وای عجب کاری به دستم داد ....دل
هم شکست و هم شکستم داد ...دل
بس که دیوار دلم کوتاه است ...
هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد ...
به هوای هوسی هم که شده...
سرکی میکشد و می گذرد
.
.
.
برای تو...
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت...
نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود...
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی....
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتنت ....
و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی....
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم ....
یادت باشد ،
تا ابد همینجا می نشینم ....
منتظرم....
یادم باشد ...
حرفی نزنم ، که به کسی بر بخورد ....
نگاهی نکنم ، که دل کسی بلرزد ....
راهی نروم ، که بیراه باشد ....
خطی ننویسم ، که آزار دهد کسی را ....
یادم باشد ....
یادم باشد که روز و روزگار خوش است ....
همه چیز رو به راه و ...
بر وقف مراد است و ...
خب ....
تنها ....
تنها دل ما دل نیست ...
آره ...
دل ما دل نیست ...
چه بی چراغ و به ناروا.... راه بر عبور علاقه می بندند .... بگو ... بگو به باد که ما .... با آفتاب زاده شدیم ... و با آفتاب طلوع خواهیم کرد.
.
.
.
اشتباه نکن گلم...
دلتنگ نیستم ...
نه ...
ولی می خواهم بگویم ...
تمام کوچه های این شهر ...
سرشار از عطر پاک تن توست ...
کوچه گل محمدی ...
خیابان رازقی ...
محله اقاقی ...
بن بست یاس و گذر یاسمن ...
اما...
هیچ کدامشان ...
نام تو نیست ...
نیست ...
کم نبودی ...
بیش هم نبودی ...
که خودت بودی ...
ماه مهربان ...
شاید ...
بهمین خاطر هست ...
هر جا که نیستی و هستم ...
یک بید مجنون به خاک می سپارم ...
تا خاطرم باشد ...
که عشق را ...
برای همگان می خواستی ....
نه برای خود....
برای همگان ...
ساده بگویم ...
نگاه ، زاده علاقه است ...
اگر ...
دو چشم روشن عشق ...
به تو نگاه کند ...
دیگر تو از آن خود نیستی ...
زمان می گذرد و ...
زمانه نیز هم ...
کودک می شوی ...
جوان هستی و جوانی نمی کنی ...
می گذری ...
پیر می شوی ...
می مالی ...
باز هم مثل همیشه در پی گمشده ای هستی...
که با تو هست و نیست ...
باز ... در پی آن علاقه پنهان ....
آن نگاه همیشه تازه هستی ...
باز ...
آن دوچشم روشن عشق را ...
در غبار بی امان زمان جستجو می کنی ...
غافل از آنکه ...
او دیگر تکه ای از تو شده ...
سایه ای خوش بر دل تو ...
گوشه گوشه ی این دل خراب ...
سرشار از عطر نگاه توست ...
عزیز دل ...
عزیز دل...
یک بار خواب دیدن تو ...
به تمام عمر می ارزد ...
پس نگو ...
نگو که رویای دور از دسترس ، خوش نیست ...
قبول ندارم ...
گر چه حصار جسم خسته است....
ولی دل....
دریائیست ...
تاب و توانش بیش از اینهاست ....
دوستت دارم ....
و تاوان آن هر چه باشد ...
باشد ...
دوستت خواهم داشت ...
بیشتر از دیروز ...
باکی ندارم از هیچکس و هر کس ...
که تو را دارم عزیز ...
این مطلب را برای تو می نویسم...توئی که آمدی و دنیای مرا زیبا کردی ... (البته ببخشید ...فاتحه دنیا مو خوند...)
به تو تقدیم میكنم تمام احساسات دورنم را....
كه مشتاقانه تو را طلب میكنند....
به تو تقدیم میكنم لحظه لحظه های دلتنگی ام را ....
كه به وسعت تمام روزهایی است كه بی تو سركردم.....
به تو تقدیم میكنم عشقم را ...
عشقی كه در تپش های قلبم ....
دراشتیاق چشمان همیشه منتظرم یافتم....
دوستت دارم ..
هرکجا هستی باش...
دور ...نزدیک ...
فاصله ها را به بازی می گیرم ...
چشمانم را می بندم ...
و لحظه ای بعد آنجایم ...
در امن تربن نقطه روی زمین
در آغوش تو...
آری ...
در آغوش گرم تو ...
بیدارم نکن ...صدایم نزن ...
میخواهم همینجا دمی آرام بیاسایم ...
خیالت راحت...
کوله بارم را نیاوردم ...
غمها را خوابانده ام ...
یواشتر صدایم کن ...
شعرهای عاشقانه ات را آرام در گوشم زمزمه کن ...
می ترسم غم بیدار شود...
و حقیقت رخ بنماید ...
و چشمانم باز شود ..
می ترسم بیدار شوم و ببینم باز هم اینجایم ...
در همین اتاق تارک و خلوت...
باز هم تنهایم ...
و خیال تو که بی خداحافظی رفته است...
حتی نگذاشت بگویم که چقدر دوستت دارم ...
ولی من می گویم ...
دوستت دارم ...
دوستت دارم....
غمی اندازه یک کوه را در دل ....چی باید کرد؟
بگو ...با گریه های سرد و بی حاصل ...چه باید کرد ؟
میان کومه ای از درد ماندم ...کاروانم رفت ...
کجائی ساربان ...؟ با این همه مشکل چه باید کرد؟
آنقدر در کشتی عشقت نشینم روز و شب...
یا به ساحل می رسم یا غرق دریا می شوم ...
همدلی باشد مرا با هر که دارد شور عشق ...
گر پریشان شد دلی من هم پریشان مسی شوم ...
*************************
توکه رفتی پریشون شد خیالم ....
همه گفتن که من دیوونه حالم ...
ندونستن که این دیوونه در فکر شفا نیست....
که هر چه هست... اما بی وفا نیست ...
*************************
درد رو از هر طرف بخونی همان درد است
امان از درمان که عکسش نامرد است
*************************
کاش
نامت باران بود...
آنوقت
تمام مردم شهر هم
برای
آمدنت دعا می کردند ..!
*************************
حَـتـم
دارم کـارگـران در تمــــام ِ جاده هــا
مـشـغـول
ِ کـارنــد ...
هـمـه
راههـایـی کـه تــو را بـه مـن مـیرسـاننــد
در
دسـتـــِ تـعـمـیـــرنـد ...
اگـر
نـه، تــو حتمـا مـیآمـدي...
من درد میکشم
تو اما چشم هایت را ببند!
سخت است بدانم میبینی و بیخیالی . . .
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی ...
و حتی یک بار هم نپرسیدی ...
چرا چشمهایم همیشه بارانی است ...!
رد پاهایم را پاک می کنم ...
به کسی نگویید روزی در این دنیا بوده ام ...
خدایا می شود استعفا دهم ...؟
کم آورده ام ...
بغض هایم را به آسمان سپرده ام ، خدا به خیر کند باران امشب را...
آرامتر سکوت می کنم ...
خاکی خاکیم ....
چنان زمین خوردم که ....
تمام عمر باید خود را بتکانم ...
به خدا خسته شدم از بس....
به آدم هایی که خواستن و میخواهند....
جای تو را در قلبم بگیرند....
گفتم:
ببخشید....
اینجا جای کسی است که قراره برگرده....
.
.
.
گــ ـوشـهـایـ ـم را مـی گـــــ ـــیـرم ...
و چــ ـشـم هـ ـایـم را مـی بـنـــدم ...
ولـ ـی...
حـــ ــریـفـــــ ــ ـ افـ ـکـارم نـ ـمـی شـــ ــوم ...
چــــــقـدر درد نـ ـاکـــــــ ــ ـ ــ استـــ ـــــ ـ ـ ...
فــــ ــهــمـیـ ـدن ... !
.
.
.
وقتی تلفن زنگ می زند....
یعنی از یاد نرفته ای....
حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند...
ببین دوست من!
در این دنیا...
خیلی از آدم ها هستند که...
شماره شان حتی به اشتباه گرفته نمی شود...
.
.
.
می دونی چه فکری اذیتم می کنه... ؟
اینکه بعد مرگم...
یه روز چشمامو وا کنم و ببینم که دوباره توی همین اتاق ...
با همین آدمای دوروبرم هستم ....
اونوقت بفهمم که بردنم جهنم... !
.
.
.
از تو دلگیر نیستم!!!
از دلم دلگیرم
که نبودنت را صبورانه تحمل میکند...........
.
.
.
یادمان باشد در این گرانی
احساس مان را خرج بی احساسی های کسی نکنیم
که سرانجامش ورشکستگی ست !!!