من از اینهمه سلام تکراری خسته ام...
دلم حرفی نو می خواهد ....
ساده هم اگر باشد عیبی ندارد....
مثلا بگو دلم برات تنگ شده ....
اینجا زمین است....
رسم بعضی آدم هایش عجیب است!
اینجا گم که مى شوى....
به جاى اینکه دنبالت بگردند...
فراموشت مى کنند...
این روزها...
دستم به نوشتن نمیــــــــــــرود
تقصیر من نیست
نوک مدادم شکسته است
دلم هم
...
چه بگویم؟
آن هم شکستـــــــه است!!!
این روزها...
زندگی را سرد
سر میکشم
طعم بیهودگــــــــــی میدهد
و اجبار!
این روزها...
میل و رغبتم را
چیزی شبیه به مرگ
جویده است!
خسته
شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم
شعر از سعید بیابانکی
آمدی ....
بهانه ی بودنم شدی ....
رفتی...
بهانه ی شعر سرودنم شدی ....
زخمهایم را مرهمی نبود و دلتنگی هایم را پایانی...
در تنهایی ام از تو گفتم و گفتم تا از تو گفتن شد سر آغاز سرودنم....
نفرین من !؟ هرگز ... هرگز بدرقه راهت نخواهد بود...
تو رفتی ومرا در دنیای غمهایم تنها گذاشتی ....
بی وفا . کجایی ...؟
ای دوستان حکایت خود مختصر کنید
کمتر سخن ز همدم و همراز اورید
زیبا رخان شهر من ارزانی شما
زشت مرا که رفت به من باز اورید
رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.
یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.
چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :
"خدافــــظ و زهــــر مـــار
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!...
.
.
.
خداحافظ...
وقتی تظاهر به نفهمی میکنم.....
تا تو راحت دروغ بگویی........
سلام عزیز مهربون
این روزهـــا را میگویم که قرار است از تو که آرام جان لحظه هایم
بوده ای برای دلم یک انســان معمولی بسازم...
خودم قبول دارم کهنه شده ام آنقدر کهنه که میشود روی گرد وخاک تنم
یادگاری نوشت..... بنویس.... وبرو...!!
خدایا!!!
مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم؟؟؟
دلم دیگر کار نمیکند........
دختری گفت
: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و ز خم و تاول كف دست
پدرش گفت: بچه ساكت باش
بی ادب ، این به تو نیامده است
رهروی گفت: كوچه ای بن بست
سالكی گفت: راه پر خم و پیچ
در كلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت : عشق كیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق، پركردن
شكم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یك كمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت : واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منكر عظما است
قاضی شهر عشق فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آواز آن ز دور خوشست
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور كن بر آتش دست
چون كه بالا گرفت بحث و جدل
بین آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یك سوال پرسیدم
آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن....
نه دستی از برون بلکه همتی از درون میخواهد ...
حالا اما نمیخواهم برخیزم!!!
می خواهم اندکی بیاسایم...
فردابرمیخیزم...
وقتی که فهمیده باشم
چرا زمین خورده ام....
سیب دلم...
لک زده است
فقط.....
ای کاش میفهمیدی
وقتی یه مرد برات گریه میکنه
یعنی از همه چیزش برات گذشته ................!
بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را
ﺑﻪ ﺣﺮﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ...
بی انصاف چانه نزن
ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎﯾﻢ ...به قیمت عمرم تمام شده!!!!!
یادت نخواهم انداخت که برگردی ....
اگر مهم باشم .... یادت خواهد ماند ...
********************************************************
آهای .....روزگار ......همه هورا کشیدند....
حالا پایت را از روی خرده هایم بردار ....بردار ......
*******************************************************
این روزها از کنار من که میگذری ....کمی احتیاط کن ...
هزاران کارگر در من مشغول کارند ...
روحیه ام در دست تعویض است....
*******************************************************
آهای روزگار ....
من به درک ....
خودت خسته نشدی از دیدن تصویر تکراری درد کشیدن من.....؟
*******************************************************
دل خوشم با غزلی تازه همینم
کافی ست
تو
مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر
از این چه بخواهم از تو
گاه
گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله
ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی
از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی!
تو در آن گستره خورشیدی کن
من
همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من
همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی
از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر
کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که
همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست
ياد دارم در غروبي سرد سرد مي گذشت از كوچه ي ما دوره گرد داد ميزد: كهنه قالي ميخرم، دست دوم ،جنس عالي ميخرم گر نداري كوزه خالي ميخرم اشك در چشمان بابا حلقه بست.. ناگهان آهي كشيد بغضش شكست: اول ماه است و نان در سفره نيست اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟ بوي نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بي روسري بيرون دويد گفت: آقا سفره خالي مي خريد؟ |