هنوز هم عاشقانههایم را عاشقانه برای تـــو مینویسم...
این روزها دیگر پشت پنجره مینشینم
و به استقبال باران میروم.
میدانم تمام میشود و ما ، رها میشویم ؛ پس بگذار بخوانم:
اولـین عشـق مـن و آخــرین عشــق مـن تویی...
نرو، منو تنها نذار که سـرنـوشت مــن تویی...
میـگـم ها :
تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی...
تا حالا شبها وقتی همه خوابن ...
تو خلوت خودت...
به خاطر وجود کسی گریه کردی...
بخاطر نبودنش ...
بخاطر دوریش...
بخاطر بی خیالیش ...
به خاطر اینکه ذره ذره وجودت تمناشو می کنه ...
بخاطر اینکه فکر می کنی اون حقته و حقتو از این دنیا نگرفتی ...
بخاطر اینکه احساستو درک نمی کنه ...
بخاطر مهربونیاش ...
بخاطرخوبیهاش ...
بخاطر لجبازیهاش ...
بخاطر قهرهاش ...
بخاطراخمهاش ...
بخاطر بد اخلاقیاش ...
و بخاطر هزار تا چیز دیگش..
و نزدیکیهای صبح که با صدای اذون به خودت میای ...
با همه اینها ...
خدا را به خاطر خلقت اون ستایش کنی ...
آره...
به این میگن عشق...
این عشقه ...
حس قشنگیه !!!
نه ...؟؟؟
توی دنیا آدمهای زیادی روی تخت های دو نفره میخوابن ...
اما قشنگتر اینه که :
بعضی آدم ها روی تختهای یه نفره ...
بیاد هم تا صبح بیدارن...
تقدیم به هستی جونم...
دوستت دارم ها را، نگه میداری برای روز مبادا
دلم تنگ شده ها را، عاشقتم ها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی
و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده،
کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای
و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی...
صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد ...
اگر نگاهش را دوست داشتی...
توی رقص اگر پابهپایت آمد ...اگر هوایت را داشت....
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند...
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود ....
اگر استدلالی کرد که تکانت داد....
در سفر اگر شوخ و شنگ بود....
اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد...
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی...
برای یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی!
یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند ...
متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن و معرکهگیری…
اما بگذار به سن و شرایط تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود...
آنوقت حال امروز تو را میفهمند...
بدون اینکه تو را به یاد بیاورند...
غریب است دوست داشتن...
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده...
به بازیش میگیریم...
هر چه او عاشقتر... ما سرخوشتر...
هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست..
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه...
اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
.
.
.
دوســتت دارم ...
درخـــت هــــم گــــاهـــی دلتنــــگ تبــــر مـــی شــــود
وقتــــی پـرنـدگــــان هــــم
ســــیم بـــرق را به او تـــرجیــــح مـــی دهنـــد ....
نتـــرس ...تنــــهائیم واگیـــــــــــــــر ندارد....
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
از من به من نزدیکتر تو
از تو به تو نزدیکتر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی
من با توئم تنهای تنها
من با توئم هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند
مراقب بعضی یک ها باشیم
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .
چه سخت است ...
تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی
و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه
ای نیست ...
تا رهگذری ...
بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند...
یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم
به هر حال ممنون از مشتت . . .
آدم حق داره گاهی کم بیاره...
اما حق نداره برای کسی که دوسش داره ...
کم بزاره...
از این بـه بعـد تـو زندگیـم...
هـمـه چی پـر ...
روزهــای بــی تو پـر ...
دلتنــگیم پــر ...
شکـستن دل پــر ...
جــز تــو هـمـه پــر ...
نازنیــنم... فقــط تـــو نپـــر
صفر را بستند...
تا ما به بیرون زنگ نزنیم...
از شما چه پنهان...
ما از درون زنگ زدیم...
می شود در همین لحظه
از راه برسی و ...
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند ؟؟؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت ...
تو را ببویم و
در این زمان متوقف
سالها در آغوشت زندگی کنم...؟
اگر که اعتماد تو
به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده !
که مثل صخره محکم است.
خدا را چه دیدی؟
شاید یه روز ، توی یه کافه ی دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته هام...
صوت شدن برای گوش های تو...
که روی صندلی ...
رو به روی من نشستی و
واسه یه بار هم که شده
چای تو سرد شده
بس که خیره ماندی به من...