دل مویه

....من از پایان می ترسیدم و آغاز کردم

صبرم تموم شده ...

جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ 17:42

ببین ... 

من ایوب نیستم ...صبرم هم تموم شده ...

یوسف هم نیستم ..پاک هم نیستم ...

اینقدر منو توی خلوت خیال و سکوتم تنها نزار...

 تمام هستی ... منو به سمت تو می کشه...

تو دیگه پيرهن بی حوصلگی هامو از پشت نکش ...

که یهو بر مي گردم ...

چنان در آغوشت میگیرم...

که هفتاد و هفت سال تموم...

باران بباره و گندم درو کنيم...


.logotak.tk        شکلکهای زیباساز و لوگو سازی رایگان


دلم برای بعد ظهرهای جمعه بد جوری می سوزه ...

آخه یه هفته تموم بغضا و دلتنگیامو نگه می دارم و...

 بعد ظهر جمعه که میاد ..

همشو می اندازم به گردنش ...

رسول

سلام بر همگی ...

جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ 2:7
عـــــید سعـــــــید غــــــــدیر مبـــارکــــــــ

رسول

امشب ...

چهارشنبه دهم آبان ۱۳۹۱ 23:6

اینجا تربت حیدریه ....

شهر غم ...

140 رکاب مونده تا " السلام علیک یا علی ابن موسی  الرضا (ع).."

اینجا پائیز ...

یه شب بعد از باران ...

هوا ابری و کمی سرد ..

ولی پاک و عاشق ....

فقط ....

فقط ...هوا بد جور دو نفره است ...

ولی من ...

.

.

.

خدایا ..تو هم تنهائی ؟

منم تنهام ...

پایه هستی با هم دوست بشیم ؟؟؟

میای دست همو بگیریم و یه قدمی با هم بزنیم ...

من امشب یکی را میخوام ...

یکی که همه چیز باشه  برام  ... بجای همه  نداشته هام ...  

امشب میخوام با  تمام داشته هام  برم قدم بزنم ...

خدایا ... شاید من امشب تو را میخوام ...

آره ...تو را میخوام ...

فقط بگو پایه ای ؟؟؟

 

 

رسول

وقتشه...

چهارشنبه دهم آبان ۱۳۹۱ 19:27

وقتی کاری انجام نمیشه ، حتما " خیر " ی توش هست .

وقتی مسئله پیش بیاد حتما " حکمتی " داره .

وقتی کسی را از دست میدی ، حتما " لیاقتت " را نداشه .

وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتما چیزی است که باید " یاد " بگیری .

وقتی بیمار میشی ، حتما جلوی یه " اتفاق بدتر " گرفته شده .

وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتما وقتشه که تو خوب بودن " خودتت " را نشون بدی .

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد ، حتما داری " امتحان " پس میدی .

وقتی همه درها به روت بسته میشه ...

 حتما خدا میخواد پادش بزرگی بابت " صبر و شکیبایی " بهت بده .

وقتی سختی پشت سختی میاد ، حتما وقتشه " روحت متعالی " بشه .

وقتی دلت تنگ میشه ، حتما وقتشه با " خدای خودت " تنها باشی .

رسول

سلام ...

سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱ 13:1

سلام به هستی زندگیم و همه آجی های گلم.

میگن اگه عزیزی جزئی از خاطرات خوب زندگیت شد ...بخاطر بودنش از خدا تشکر کن ...

اومدم فقط به وسیله این پیام از همتون تشکر کنم .از همه شماهائی که توی این شرایط سخت منو تنها نزاشتین و همیشه همراهم بودین ...از شماهائی که حق خواهری را در مورد من بجا آوردین و توی سخت ترین روزهای زندگیم کنارم هستین .از شماهائی که هر روز پیگیر مشکلاتم هستین  و به طرق مختلف باهام ازتباط برقرار می کنید  .

نمی دونید که چقدر این حضور تون باعث دلگرمی ام هست... که اگه نبود وجود نازنین آجی های گلی مثل شما ..معلوم نبود الان توی چه شرایطی بودم .از همه شماها ممنونم ...

مخصوصا از هستی زندگیم که حتی یه لحظه منو تنها نزاشت و نمی زاره  ...همه جوره با همه مشکلات و غمهام و کاستی هام کنار میادو همیشه حضورشو در کنارم حس می کنم ..هیچ وقت هیج توقعی ازم نداره و دوست داشتن و عشق را به معنی واقعی برام معنا می کنه ...هستی من ..نمی دونم به چه زبونی ازت تشکر کنم ..توئی که این سیل خروشان احساس منو به راهی هدایت کردی که همش نور بود و روشنائی ..توئی که با حرفات ..با صدات ..با حضورت ...با خنده هات ...گریه هات ...اخم هات ...نگاه شیطنت آمیزت ...دعواهات ...حتی با قهرات ...همیشه آرامش را به قلب مجروحم هدیه میدی ...توئی که هر لحظه دلم میگیره ...کنارمی و نمی زاری تنهائی را احساس کنم ..توئی که محرم و مرحمم هستی ...توئی که دوباره امید را به قلبم هدیه دادی و زندگیمو پر از نور کردی ... ...توئی که اومدی و برام شدی " دنیــــا " ...برام بمون هستی ...ممنونتم ...

از شما آجی های گلم هم ممنونم ....از همه شما آجی های مهربونم ...میخوام به طور ویژه تشکر کنم از آجی های گلم :از  "آجــی غــــزل  "..که با حضور همیشگیش و حرفاش و راهنمائیها و دلداریها و دعاهاش  ..هیچوقت من و مخصوصا هستی را تنها نزاشته ..از " نرگــس " که با همه گرفتاریهای خودش باز در کنارم هست .. " الـــهام  "...که همیشه توی شرایط سخت گل خنده را روی لبام می نشونه ...فدات بشم الهام جان و امیدوارم بتونم یه روزی توی شادیهات جبران کنم ..از " فاطیمای مهربون"  ( جاده احساس ) که همیشه پیامهای پر از لطف و پر از احساسش قطرات اشک را روی گونم جاری میکنه ..از " خانم دکتر " ...قربونش بشم که با اخمهاش و دعواهاش همیشه بهم تلنگر میزنه و اشتباهامو بهم گوش زد می کنه ...از "  یـــکتا  " ..آجی نفس خودم که با خانواده مهربونش و مخصوصا مامان گلش همیشه مثل یه آجی واقعی در کنارم بوده و هست ... " آجی فاطمه زهرا " ..که اولین نفری بود که امید را برام فریاد زد و همیشه مدیونشم ... " سپیده " که دیگه نمی دونم چطوری ازش تشکر کنم ...با اون همه گرفتاری های خودش باز بیشتر از خودش به فکر منه ... " آجی هستی  "...با اون دل بزرگ و دریائیش منو همیشه شرمنده محبتهاش می کنه ... " آجی شیدا " ..یه دوست خوب و یه مرحم ...که روزی نبود که بهم سر نزنه و منو شرمندخودش نکنه ... " آجی باران  " خودم ...که با اون قلب کوچولو و مجروحش باز بیادمه و هیچوقت تنهام نزاشت ... " فرناز و آناهیتا  "....دو تا آجی های مهربونم که حضور همیشگیشون مایه مسرت و امیدواریمه ...از پانته آ...زهرا ..مریم ...آرزو ...عسل ...سارینا ...الی ...مائده ...یاسمن ..خدیجه ...نعیمه ...شایلی ...نواجون ..ملیکا ...شیما ...مها ...بهناز ... و همه اونهائی که شاید ذهنم یاری نکنه و اسمشون از قلم افتاده باشه ..ولی یادشون توی دلم و قلبم همیشه هست و بهترین ها را براشون میخوام ...از همتون ممنونم ...حتی از کسائی هم که رفیق نیمه راه بودن و طاقت دردامو نداشتن و حتی بعضی هاشون برام تبدیل به درد شدن ...از شماها هم ممنونم ...از  "  ش ه  ....ش ی ...ف  ا ...م  ر  "  از شما هم ممنونم که یه قسمت این راه سخت را باهام اومدین ..خوب هر کسی گرفتاریهای مربوط به خودشو داره و نمیشه توقع زیادی داشت ...کاش بتونم برای تک تک شما داداشی خوبی باشم و یه روزی جبران کنم ..شماها نشون دادین که هنوز هم مردونگی و عشق و محبت و صافی و صداقت زندست و داره زیر همین آسمون نفس می کشه ..بدون هیچ چشم داشت و ادعائی نشون دادین از خیلی ها که اسم خودشون را میزارن مرد و رفیق ...مرد تر و رفیق ترید ..ممنونم از همتون ..نمی تونم به هیچ زبونی از شما آجی های مهربونم تشکر کنم ..فقط میخواستم از این طریق بگم ...همیشه بیادتونم و هیچ وقت محبتهاتون را فراموش نمی کنم ..وقتی که برام گذاشتین ..هزینه هائی که به خاطرم کردین ..غصه هائی که برام خوردین و بعضی هاتون اشکهائی که برام ریختین ..واقعا برام باارزشید و خوبیهاتون را با هیچ قیمتی نمی تونم بخرم و با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست ...از همتون ممنونم و خدا را بخاطر وجود نازنین شما سپاسگذارم  ...

شاد و پیروز و سربلند و خوشبخت باشید .

 

همه ی ما روزی تنها خواهیم شد

آن روز دیــــر نیست

پس قدر با هم بودن را بدانیـــم


آرزومند آرزوهای قشنگتان 

برادر حقیرتان "رســــول "


رسول

این پست مخاطبهای خاص دارد ..

دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱ 11:4

میدونید ...

این روزا بیشتر به روزمره نویسی  روی آوردم ...

بیشتر حرفای دلمو می نویسم ...

دیگه نه شعر می نویسم و نه شعار  ...

فقط دردامو می نویسم ...

همونهائی که دارن گلومو فشار میدن ...

اینها را نمی نویسم که یکی بیاد بخونه ...

اینها را مینویسم که فقط خفه نشم ...

(چون این پست مخاطب های خاصی داره و شاید برای همه جالب نباشه ... بقیشو توی ادامه مطلب درج کردم که هر کی دوست نداره نخونتش ...)


ط§ط¯ط§ظ…ظ‡ ظ†ظˆط´طھظ‡
رسول
ط¨غŒظˆع¯ط±ط§ظپغŒ
قصه اینجوری شروع شد
که تو بی قراری من تو رسیدی
منودیدی
 مثل خورشید تو تابیدی
به تن مرده ی عشقم
تودمیدی
منو دیدی
قصه اینجوری شروع شد
اون سوار خسته راهی
که کشیدی تا در کوچه احساسو پریدی
 منو دیدی
منودیدی
قصه اینجوری شروع شد
قصه ی عشق منو تو
قصه ی پاییزو برگه
قصه ی کوچ و تگرگه
قصه ی جنگل و رازه
قصه ی درد ونیازه
قصه اينجوري شروع شد
حالا من موندم و احساس
که یه دنیاست
آخر عشق منو تو
یه معماست  
غصه ی ما رو نخور
صبح غزل خون دیگه پیداست
دیگه پیداست ...
رسول زوار تربتی
msina12@yahoo.com


ای کسانی که می آیید ...می خوانید ...و بدون کامنت می روید...
بدانید که این آمدن ها " اصلا " به دلم نمی نشیند ... !!




برای هر کسی.........
یه اسم تو زندگیش هست.........
که تا ابد......
هر جایی بشنوتش.....
ناخودآگاه...
بر میگرده به همون سمت...!
.
.
.
.
نمی دونم یه روزی میاد ...
که تصادفا یه صفحه جلوت باز بشه ....
و یهو عکس منو ببینی ؟
عکسی که شاید شبیه خاطره های سالهای دور زندگیت باشه ...
نمی دونم اگه اون روز بیاد ...
چه فکری می کنی ...
شاید بی تفاوت از کنارش بگذری ...
شاید سریع اون صفحه را ببندی ...
شاید آهی بکشی و ...
شاید بگی : چه جالب ، من این عکسو می شناسم ...
خیلی شبیه آرزوهای دورمه ....
خیلی شبیه خاطرات خوب زندگیمه ...
نه نه ....خوب نه ....
آخه میدونم بهت بد کردم ...
این صفحه را بازکردم ....
که حرفهامو ...
درد دلامو...
غصه هامو...
واست بنویسم ...
به امید روزی که ....
.
.
.

اصلا ولش کن ...
دارم فکرامو بلند بلند می نویسم ....
.
.

اگه یه روز به این صفحه بر خوردی ....
حداقل یک پیام خالی برام بزار ....
یه نشونه ...
از همون نشونه هائی که یه زمانی ....
هر روز یه جائی می زاشتی .....
که بفهمم .....
بفهمم به یادم بودی ....
از همونها که اگه یه روز ...
نشونی ازت نمی دیدم ...
مثل دیوونه ها ...
زمین و زمان را بهم می دوختم و دیوونه بازیم گل می کرد....
شایدم یادت بیاد که هر شب ....
هر جا هستی باید می رفتی  زیر سقف آسمون و....
ماه را نگاه می کردی ....
راستی چند ساله ماه را ندیدی ....
.
.
.
از همون نشونه ها که لای دفتر خاطراتم می زاشتی و منم هر شب بوشون می کردم ...
.
.
.
از همون نشونه ها که ....
میومدی و پشت پنجره می زاشتی ...
که بفهمم هنوزم هستی ...
هنوزم بیادمی ...
هنوزم ...
.
.
.
بگذریم ...
فقط می خوام بگم منو ببخش...
.
.
.
منو ببخش...
که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو...
که گرفتم جای دست عاشق تو ....
حس عشق دیگرونو...
لایق عشق بزرگ تو نبودم خورشید بانو
غافل از معجزه ی عشق تو   ، بودم اسیر جادو
منو ببخش ....
که درخشیدی و من چشمامو بستم...
منو بخشیدی و من چشمامو بستم....
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم...
که نیاوردی به روم هر جا دلت را میشکستم....
منو ببخش ....
که درخشیدی و من چشمامو بستم....
منو بخشیدی و من چشمامو بستم....
منو ببخش منو ببخش منو ببخش منو ببخش....




رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
                                                  راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از دردو بی امید
                                                   در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تورا
                                                   با اب های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم مگو مگو که  چرا رفت ننگ بود
                                                  عشق من و نیاز تو و سوز وساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
                                                   بیرون  فتاده به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چویکی قطره اشک گرم
                                                    در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
                                                     فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من ازدو چشم روشن گریان گریخته ام
                                                    از خنده های وحشی طوفان گریخته ام
از بستر  وصال به اغوش گرم  هجر
                                                  ازرده از ملامت وجدان گریخته ام
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
                                                 دیگر سراغ شعله ی اتش ز من مگیر
می خواستم شعله شوم سرکشی کنم
                                                   مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
                                                    در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
                                                  دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم






دلهره :
با دلهره و تشویش ....شک کردم به کار خویش ....

                                                که یه راه نشناخته .... یه عمر دیگه در پیش ...؟

گفتم : از چه می ترسی ...؟ آخرش یه راهی هست ...

                                         دلم میخواست نرم ، دستام ....در حیاط را داشت می بست....

گفتم: نکنم تردید.... در حیاط رو خوب بستم ....

                                               به انتظار هیچ چیزی ....دیگه یه لحظه ننشستم....

انگار که یکی میگفت ....می گفت : لحظه موعده ....

                                                    تردید نکنی یک وقت....نه دیره و نه زوده .....

راه افتادم و هی رفتم ....شاید  دلم  کمی وا شه ....

                                                       به عشقی که یه جور امروز ....زود بگذره فردا شه....

                                                          به امیدی که تا فردا.....

                                                                           نور امیدی پیدا شه .....

                                                                                            نور امیدی پیدا شه ...







وقت مردن .... شمع دانی که به پروانه چه گفت ؟
گفت : ای عاشق بیچاره ....فراموش شوی ....
سوخت پروانه ....ولی خوب جوابش را داد ....
گفت : طولی نکشد ....تو نیز خاموش شوی ....



مدتی هست که عاشق شده ام...
فارغ از هر چه خلایق شده ام ...
هرکسی دید ، ملامت کردم ...
گله ای نیست ، من عادت کردم ...




ط¯ظˆط³طھط§ظ†
ع©ط¯ظ‡ط§غŒ ظˆط¨ظ„ط§ع¯