کودک درون :
خدا جون سلام ..منم ...می دونم صدامو می شنوی ...اومدم پیشت گلایه کنم ..اهل گلایه نبودم ...ولی شدم ..خدا جون ..اومدم قلبی را که بهم دادی بهت پس بدم ...من این قلب را نمی خوام ..میشه اینو بگیری و جاش یه تیکه سنگ خارا بدی بزارم تو سینم ...آخه این روزها این قلب به درد کسی نمی خوره ...خریداری نداره ...هر کی از راه می رسه یه خنجر میزنه توش و...شرمندتم ..شرمندم که خوب نگهش نداشتم ..شرمندم که تیکه تیکه شده ..که هزار بار شکسته ...که خرد شده ..شرمندتم که دیگه نمی شه اسمشو قلب گذاشت ...دیگه حتی رنگشم قرمز نیست ..نگاه کن ..از بس زخم خورده کبود کبود شده ...شرمنده...ولی میشه پس بگیریش ...
دیگه به درد هیچکی نمی خوره ...میشه پس بگیریش ..
خداجون ..اومدم بگم خستم ...خیلی خستم ..خودت میدونی چرا...اومدم بگم میخوام استعفا بدم ...دیگه بریدم ..بسمه دیگه ...به تاوان کدوم گناه منو فرستادی جهنم ...مگه چکار کردم ...اره ..تو راست میگی ..همیشه همه را دوست داشتم ..به هیچکی بدی نکردم ...با همه صادق بودم ...همه کارهائی را که گفتی را انجام دادم ...آخه گناه از این سنگینتر ...؟راست می گی ..من گناهکارم ...ولی دیگه بسمه ..خدا جونم ..مگه نگفتی وقتی غروب پنجشنبه میشه ...فرشته هاتو می فرستی رو زمین و میگی ببینید بنده هام چی می خوان ؟ حاجتشون را روا کنید...خوب منم اومدم ...یالا به قولت وفا کن ...همین امشب ..حاجتمو که میدونی ...زیاد منتظرم نزار ..من دیگه طاقت ندارم ...
مرغ صیادم به دام عشق تو افتاده ام ...
یا بکش ...یادانه ده ...یا از قفس آزاد کن .