راستش دیشب داشتم یه مستند می دیدم ...
شیری را نشون میداد که زخمی شده بود ...اونم بخاطر خونوادش و دوستاش ...
از شدت زخم و درد و خستگی زمین گیر شده بود ...
توی اون اوضاع و احوال ...
همون خونواده و دوستاش که عمرو زندگیشو براشون گذاشته بود هم طردش کرده بودن ...
شیره با حسرت به اطرافیانش نگاه میکرد و چهره های آشنائی را توی اونها میدید ...
دیگه بجز تسلیم شدن چاره ای نداشت وقتی توی گله شغالهائی که احاطش کرده بودن ....
چهره هائی را می دید که تا دیروز دنبالش بودن که از ته مونده غذاش استفاده کنن ...
اما حالا منتظر فرصتی بودن تا از پا درش بیارن و تیکه پارش کنن ...
نمی دونم چرا بی اختیار یاد این روزای خودم افتادم ...
راستش دیگه اونقدر تو زندگیم زمین خوردم که بدونم واسه برخاستن....
هیچ دستی برای یاری به طرفم دراز نمی شه ...
این روزا زمین بخوری ...همه لقد مالت میکنن ...
حتی همون کسائی که تا دیروز دستشون را گرفته بودی و پا به پات می بردیشون ..
یا شایدم کولشون کرده بودی و اصلا بخاطر همونها زمین خوردی ...
این روزا اگه بفهمن بریدی ...همه میخوان یه جوری ازت ببرن ..
حتی از تنت ...
ولی من دوباره حرکت می کنم ...
واسه حرکت کردن هم فقط یه همت از درون میخوام ....
حالا اما نه ...
حالا نمی خوام حرکت کنم ...
می خوام همینجا کمی استراحت کنم ...
اره ...الان نه ....
فردا حرکت می کنم ...
فردائی که فهمیده باشم ...
چرا زمین خورده ام....
ولی بالاخره حرکت میکنم و
این را به همشون نشون میدم ...
که یه شیر همیشه یه شیرمی مونه و یه شغال همیشه شغال ....
حالا فقط از اسب افتادم ...
ولی هنوز روی مرکب اصل سوارم ...
فقط می خواستم به همشون بگم :
آهای شماهائی که با اسم رفاقت خنجر می زنید ...
شماهائی که بخاطر برطرف کردن عقده های کودکیتون ..
حتی حاضرید حرمت نون و نمک را هم بشکنید ...
و رفاقت و صداقت و مردانگی را هم زیر پا بزارید ...
و هیچ بوئی از مردونگی نبردید ..
شماهائی که هنوز دوست را از دشمن تشخیص نمی دید ..
شماهائی که هزار تا رنگ دارید و به هر طرف باد بیاد می رید ...
شماهائی که حتی به خانواده خودتون هم رحم نمی کنید ..
و حتی حاضرید از ناموس و خانواده خودتون هم مایه بزارید ....
برای رسیدن به لذت های دنیوی ...
برای بدست آوردن مثلا آبروئی که از اول هم نداشتید ...
برای بدست آوردن ابهت پوشالی که خیلی براتون مهمه ...
که یه عده مثل خودتون دور و برتون را بگیرن و براتون هورا بکشن ...
شماهائی که توی حرفاتون یسره دم از علی (ع) می زنید ...
دم از مردونگی و خنجر خوردن و...
یه لحظه فکر کنید و به خودتون رجوع کنید و...
خودتون را دوره کنید و حداقل یه بار با خودتون صادق باشید ...
ببینید چند تا زندگی را تباه کردین و گناه بعضی ها جز صداقت و پاکی چی بوده ؟؟؟؟
ببینید دیگه چی ازتون مونده ؟؟؟
کمی فکر کنید ...
شماهائی که همیشه خود را محق می دونید و از عالم و آدم طلبکارید ...
شماهائی که فکر میکنید خیلی مردین و همه بهتون خنجر زدن ...
شماهائی که همیشه توی هر رابطه فقط خودتون را در نظر میگیرید ...
کمی به خودتون بیان ...بد نیست ...
این شعر را در وصف خودم و شماها مینویسم :
از مکافات عمل غافل نشو ....
گندم از گندم بروید ...جو ز جو ...
فقط خوشحالم که هر چی را از دست دادم ...
مثل شماها از مردونگی و ناموس و صداقتم مایه نزاشتم ...
خوشحالم که رو سفیدم پیش خدای خودم ...
و بهش ایمان دارم ...
باشه تا این گرد و غبار از دور و برتون پاک بشه
و حقایق به وضوح براتون آشکار بشه ...
امیدوارم اون روز ..وقتی فهمیدین چی به سر خیلی ها آوردین ...
این شهامت را داشته باشید که باهاش رو برو بشین ...
و از خودتون شرمنده بشین ...
امیدوارم خدا ببخشتتون ...
فقط میتونم بگم :
متاسفم برای خودم که با کسانی صادق بودم
و برای کسانی مایه گذاشتنم
که بوئی از انسانیت نبرده بودن ...
این نیز بگذرد
زمستان خواهد رفت و روسیاهیش برای ذغال خواهد ماند ...