تنها با گلها گویم غمها را
چه کسی داند ...
زغم " هستی " چه به دل دارم...
امشب حال مرا تو نمیدانی...
از چشمم غم دل تو نمیخوانی...
خدایا ...دارن اذون میگن ....
فکر کنم ...آرزوهام غروب کردن ....
آره ...
این اذون غروب آرزوهامه ...
آی خـــــــــــدا ...
دلگیرم ازت ....
چیزیم نیست خرد و خمیرم فقط همین
کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین
از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز
در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین