از غم توی چشمات
در به دری می بینم
با مجنونهای عالم
همسفری میبینم
یه چیزی مثل عشقه
که با تمام قدرت
می زنتم زمینم
اون غم توی چشمات
همسفر یه عمره
همسفر یه راهه
راهی که فرق نداره
که به ته یه چاهه
یا که سفر به ماهه
یه عمر چیه
یه روزش
یه ساعتش
یه لحظش
از سر ما زیاده
وقتی که چشم به چشمات
زل می زنم میدوزم
حس میکنم آتیشم
گر میگیرم
می سوزم
اون غم توی چشمات
یه غزله
یه واژست
یه عشق کهنه ای که
توی یه شعر تازست
اون غم توی چشمات
قصه برد و باخت نیست
خراب که شد کی ساخت نیست
یه جوریه که " مــــــــــردن "
بیشتر خوبه تا " بــــــــردن "
"مسعود فردمنش"