میگما:
تا حالا دقت کردین که
همیشه توی زندگی هر کسی
یکی هست که میره و آدم را تنها میزاره ...
همیشه یکی هست که میشه مسافر و...
بجاش تو غریب میشی ...
یکی که خودش میره
ولی چمدون خاطراتشو جا میزاره ...
یکی که میره و همه تو را با خودش میبره ...
یکی که با رفتنش ...
انتظار را واست معنا میکنه ...
یکی که میشه گمشدت و
وقتی دلتو می فرستی دنبالش
خودتم گم میکنی ...
یکی که بخاطرش ...
از هر چی جاده و رفتنه متنفر میشی ...
یکی که هر بار تلفن زنگ می زنه
تا وقتی گوشی را بر میداری
به خیال اینکه اونه ...
تپش های قلبت چند برابر میشه و ...
با یه دلهره شیرین و شورو شوق وصف نشدنی
سریع خودتو به گوشی می رسونی و...
با یه لحن خاص میگی : بفرمائید ...
یکی که هر وقت میری امامزاده
به نیت برگشتنش... یه پارچه دیگه به ضریح میبندی ...
یکی که به هوای اومدنش
کاسه های گندمت را نذر سیر کردن کبوترهای حرم میکنی ...
یکی که هر بار توی کوچه و خیابون ..
یکی از کنارت رد میشه و عطر اون را زده
بی اختیار بر می گردی و با نگاهت دنبالش می کنی ...
یکی که تا قیامت ..هرجا اسمشو بشنوی
ناخودآگاه برمیگردی به همون سمت ...
یکی که هر روز به امید پیدا کردنش
میری و تمام شبکه های مجازی را زیر و رو میکنی
و هر جا اسم مشابهی دیدی
براش یه پیغام دوستی میفرستی ...
پیغامهائی که مثل تیرهائی هستن
که توی تاریکی رها میشن و هیچوقت هم به هدف نمی خورن ....
یکی که هر وقت اسمتو می نویسی
دوست داری کنار اسمت اسم اونم بنویسی
انگار یه جور پیوند ناگسستنی بین تو و اون وجود داره
که حتی اسمهاتون هم نمی تونن از هم جدا باشن ...
یکی که روی صندلی مدرسه ...دانشگاه ..حاشیه کتابت ...روی درختهای جنگل ...
روی ماسه های ساحل و هر جای دیگه که
جائی برای نوشتن پیدا میکنی
بی اختیار اول اسمش را حک می کنی....
یکی که وقتی توی آرزوها و رویاهات غرق میشی
تا بخودت بیای میبینی
ورق سفید و بی گناه دفترت را پر کردی از اسمش ...
یکی که وقتی توی پارک ...دو نفر را میبینی که دست همو گرفتن
و دارن عاشقونه کنار هم قدم میزنن ...
بی اختیار دستت را محکم مشت میکنی تا شاید گرمای دستشو توی دستت احساس کنی ...
یکی که وقتی بارون میاد ..
چترت را نصفه بالای سرت میگیری که خیالش خیس نشه ...
یکی که شبها قبل از خواب ...
همه اتفاقهای اون روز را توی خیالت براش تعریف میکنی ...
یکی که وقتی ناراحتی ..وقتی غم داری ...وقتی درد داری ...
وقتی دلت از عالم و آدم گرفته ...
میری کنارش میشینی و سرتو میزاری روی شونه خیالش و
های های گریه میکنی ...
وتا بخودت بیای میبینی ....بیچاره پشتی
یکی که شبهای یلدا ...دوست داری باشه و تو هم سرما را بهانه کنی و
خودتو محکم توی آغوشش جا بدی
که مثلا یه دقه بیشتر توی آغوشش بخوابی ...
یکی که هر وقت میری خرید
توی جواب فروشنده که میپرسه :آقا پسندیدید ...؟
میگی : ببخشید یه دقه صبر کنید ببینم نظر ...
و یه دفه بقیه حرفتو قورت میدی و اونم با تعجب دور و برت را نگاه میکنه و...
بیچاره فروشنده ...که فکر میکنه گیر چه دیوونه ای افتاده ..
یکی که وقتی میری کافی شاپ
بی اختیار داد میزنی
آقا ببخشید ...
دوتا ...
بعد خدمتکاره ازت میپرسه: منتظر کسی هستید ؟
و تو هم زیر لب زمزمه میکنی :آره ..منتظرم ...
یکی که هر وقت میری سینما ...تا کسی میخواد بیاد کنارت بشینه ...میگی:
ببخشید خانوم... اینجا جای کسیه که قراره بیاد ...
و اون بد بخت هم فکر میکنه که الان قراره بیاد و میره یه صندلی اون طرف تر میشینه و...
بعد که فیلم تموم میشه ازت میپرسه :
پس اونی که منتظرش بودید چی شد ؟ نیومد؟
و توهم سرتو می اندازی پائین که غم توی چشات و پنهون کنی و ...
یواش میگی :میاد ..بالاخره میاد ...
یکی که توی مسافرت ..وقتی میری هتل اتاق بگیری ..
میگی ببخشید ..یه اتاق دونفره ...
و وقتی به اتاق راهنمائیت میکنن میپرسی : ااااااا
این تختها که از هم دوره ...میشه بزارینشون کنار هم ...
و طرف بر میگرده و یه نگاه عاقل اندر بهت میکنه و ...
یکی که حتی سر سفره هم جاشو خالی میکنی و براش یه بشقاب و قاشق می زاری ..
حتی بعضی وقتها براش غذا میکشی و بعد که تموم شد می گی :
عزیزم ..ممنون ...دستپختت حرف نداره ..
یکی که شب تولدت ...دوست داری مثلا خودتو به فراموشی بزنی و
وقتی میای خونه ..ببینی با یه شاخه گل منتظرت واستاده و...
تو هم انگار که از همه جا بی بخبر...
منتظری بگه : تولدت مبارک عشقم ...
وتو هم که منتظر یه بهونه بودی ...
محکم توی آغوشت بگیریش و بوسه بارونش کنی ...
یکی که وقتی رفتی سفر کاری ...شب جدا از اون خوابت نیاد و...
یه اس براش بفرستی...
"عزیزم... امشب اولین شبیه که ازت دورم ..خوابم نمی بره "
و مثلا توی خیالت اونم جواب میده :
منم همینطور ...هنوز نخوابیدم ...
بعد به یادش یه بوسه به گوشی میزنی و...
یکی که همیشه میشه بهونه گریه های شبونت و ...
سرتو زیر پتو می کنی و یواشکی همه دلتنگیشو با اشکات زمزمه میکنی ...
یکی که تا یادش میاد به یادت ...
یه بغض عجیبی گلوتو فشار میده و قطرات اشک ...
بی اختیار روی گونه هات می غلطه و ...
تو هم بزور صداتو صاف میکنی و ...
یه خنده زورکی روی لبات می نشونی و...
همینطوری که سرتو به علامت اینکه حالت خوبه تکون میدی...
میگی : امون از این هوای پائیز ...
یکی که وقتی دلتنگ صداش میشی ...
میری اهنگ مورد علاقشو می زاری و ..
چشاتو می بندی و دست خیالشو توی دستات میگیری و ...
می کشی روی گونه های خیست ...
اونجاست که دیگه اختیارت را میدی به دست دلت و...
یه دل سیر که نه ...
به وسعت همه لحظات نبودنش و به پهنای صورت اشک میریزی ...
یکی که وقتی دلتنگ نگاش میشی ..
میری اون عکسشو که یواشکی توی صندوقچه چوبی کنار خونه پنهون کردی...
در میاری و ..
گرد و غبار را از روی عکسش پاک می کنی و ...
تا چشمات توی چشماش می افته ...
قبل از اینکه خودت بفهمی ...
نگات همه حرفای دلتنگی ات را براش گفته...
یکی که وقتی شادی ...وقتی یه منظره قشنگ میبینی ..وقتی یه کار خوب میکنی ...
وقتی یه اتفاق خوب برات می افته ...دلت میخواد بود و شادیهاتو باهاش تقسیم میکردی...
یکی که هر جا می بینی در یه خونه ای را چراغونی کردن ..
و بوی اسپند به مشامت میرسه
فکر میکنی اونه که داره بر میگرده ..
یکی که همیشه منتظرشی و ..
همه لحظاتت را بیادش سر میکنی و ..
همه نفسهاتو بیادش می شماری...
آره ...
همیشه یکی هست که میره...
میره و آدم را تنها میزاره ...
همیشه یکی هست که میشه مسافر و...
بجاش تو غریب میشی ...
یکی که خودش میره ...
ولی چمدون خاطراتشو جا میزاره ...
یکی که میره و همه تو را با خودش میبره ...
همه تو را ....
و تو فقط میتونی با یادش و خاطراتش...
نفس بکشی ...
یکی که ...
.
.
.
آره همون ...
همون کسی که هروقت جای خالیش...
یه جاهائی... یه جورائی ...داغ دلتو تازه میکنه ...
نهایتش فقط میتونی یه آهی از ته دل بکشی و بگی ...
" وای از سفــــــــــــــــر "
.
.
.
نفرین به سفـــــــــر گر که مرا از تو جــــــــــدا کرد ....
" واگویه های رسول "