تو را گم کرده ام امشب ...
و حالا لحظه های من ...
گرفتار سکوتی سرد و سنگینند...
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند...
نمی دانی چه غمگینند...
چراغ روشن شب بود...
برایم چشم های تو...
نمی دانم چه خواهد شد ...
پر از دلشوره ام...
بی تاب و دلگیرم...
" کجا ماندی "؟؟؟؟
که من بی تو هزاران بار در هر لحظه می میرم ...
پی نوشت :
امشب باران هم بوی تو را میداد ...
و من چه کودکانه در تمنای نگاهی بودم...
که با نگاهم احساس گنگ آشنائی کند ...
امشب دوباره به حقیقت این مطلب ایمان آوردم ...
که " تـــو " همان بارانی ...
دست م ن کوتاه از دیدار تو ..
قلب من اما همیشه یاد تو ...